English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (6268 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
intangibly U چنانکه نتوان درک کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
inextricably U چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
indescribably U چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
inexplicably U بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
immovably U چنانکه نتوان جنبش داد
inaccessibily U بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
incommunicably U چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
indefeasibly U بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
ineradicably U بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
inexcusably U چنانکه نتوان معذوردانست
inexpressibly U چنانکه نتوان بیان کرد
inimitably U چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
inscrutably U چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
inseparably U چنانکه نتوان سوا کرد
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
irreclaimably U بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
irrecocilably U چنانکه نتوان انرا وفق داد
irrefragably U چنانکه نتوان تکذیب کرد
irremissibly U چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
irreversibly U چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
Other Matches
an irrepressible person U نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
reflexively U چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
incomputably U بطوریکه نتوان شمرد
irretraceable U که نتوان ردانرا گرفت
irrepressible joy U ادمی که نتوان جلواوراگرفت
incommutably U بطوریکه نتوان معاوضه نمود
You cannot make bricks without straw. <proverb> U بى کاه نتوان خشت ساخت .
ineffably U بطوریکه نتوان بیان کرد
kittle cattle U ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
irretraceable U که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
irrepressible joy U کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> U سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
an inseparable prefix U سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
no enemy is insignificant U دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
incomprehensibly U بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
irredeemably U جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
illimitably U بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
incommunicableness U چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability U چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
oversale U پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
identity of indiscernibles U یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
as U چنانکه
in the event that U چنانکه
how U چنانکه
so that U چنانکه
pinchingly U چنانکه فشاراورد
prettily U چنانکه زیبانماید
cresuendo U چنانکه صداخردخرد
coordinately U چنانکه یکجورباشد
proper U چنانکه شایدوباید
gratifyingly U چنانکه خوشنودسازد
dilatorily U چنانکه پرشود
as it deserves U چنانکه باید
admissibleness U چنانکه روا
so to speak U چنانکه گویی
as is well known U چنانکه مشهور
expressively U چنانکه مقصودرابرساند
permissively U چنانکه مخیرسازد
insolubly U چنانکه اب نشود
an impossible hat U کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
according to his version U چنانکه او شرح میداد
interminably U چنانکه تمام نشود
prettily U بخوبی چنانکه باید
convincingly U چنانکه متقاعد کند
invulnerably U چنانکه زخم برندارد
effusively U چنانکه گویی بریزد
decreasingly U چنانکه روبکاهش گذارد
funnily U چنانکه خنده اورد
inviolably U چنانکه سزاوارحرمت باشد
inexpressively U چنانکه مقصودرا نرساند
irrecoverably U چنانکه بهبودی نپذیرد
inadmissibly U چنانکه روایاجایز نباشد
brilliantly U چنانکه برجسته باشد
privatively U چنانکه نفی یا استثناکند
according as چنانکه بدان سان که
invisibly U چنانکه دیده نشود
meetly U چنانکه در خور باشد
permissively U چنانکه اجازه بدهد
meetly U چنانکه باید و شاید
comme il faut U چنانکه باید وشاید
pliably U چنانکه بتوان خم کرد
opprobriously U چنانکه رسوایی اورد
passably U چنانکه بتوان پذیرفت
culpably U چنانکه سزاوارسرزنش باشد
fitfully U چنانکه بگیردوول کند
medially U چنانکه درمیان باشد
decrescendo U چنانکه صداخردخردضعیف شود
meaningly U چنانکه مقصودرا برساند
perniciously U چنانکه زیان اورد
gratifyingly U چنانکه خوشی دهد
gruesomely U چنانکه وحشت اورد
pitfully U چنانکه سزاوارنکوهش باشد
heliocentrically U چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
irretrievably U بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
perplexingly U چنانکه گیج یا حیران سازد
pestilently U چنانکه برای اخلاق مضرباشد
peerlessly U چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا
perceptibly U چنانکه بتوان درک کرد
onerously U چنانکه مستلزم انجام تعهدی
practicably U چنانکه بتوان اجرا نمود
pleasingly U چنانکه خوش ایند باشد
prepossessingly U چنانکه جلب توجه نماید
piquantly U چنانکه دهن رامزه بیاورد
objectiveness U چنانکه در خارج معقول باشد
retroactively U چنانکه شامل گذشته شود
sanguinarily U چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
presentably U چنانکه بتوان پیشکش کرد
inviolately U چنانکه بی حرمت نشده باشد
extraneously U چنانکه وابسته بموضوع نباشد
grandiosely U بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
fadelessly U چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد
euphoniously U چنانکه بگوش خوش ایندباشد
assumably U چنانکه بتوان فرض کرد
epidemically U چنانکه همه جاسرایت کند
causatively U چنانکه دلالت برسبب نماید
engagingly U چنانکه سرگرم یامشغول کند
as is well known U چنانکه همه کس بخوبی میدانند
commendably U چنانکه شایان ستایش باشد
interchangeably U چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
hereditably U چنانکه بتوان ارث برد
inexhaustibly U چنانکه تهی یاتمام نشود
intelligibly U واضحا چنانکه بتوان دریافت
inappreciably U بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
inexpressively U چنانکه زبان دار نباشد
indefensibly U چنانکه دفاع بردار نباشد
organically U چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد
pareto optimality U حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
changeably U چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
adequately U باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
colourably U چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
cogently U چنانکه بتواند متقاعد کند باقوت
paradoxically U چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد
persuasively U چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید
admissibly U بطور قابل قبول چنانکه روا
exhaustively U چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند
sententiously U چنانکه اندرزیانصیحتی رادر برداشته بتاشد
laboriously U ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
to kick over the traces U لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
penitentially U چنانکه شخص را پشیمان و توبه کارنماید
illustratively U چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
invidiously U چنانکه رشک یاحسادت کسیرا برانگیزد
inerrably U چنانکه هیچگاه خطا یا اشتباه نکند
functionally U چنانکه وابسته به وفیفه اندا میباشد
pardonably U چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
contemptibly U چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> U آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
retrospectively U چنانکه شامل گذشته شودیاعطف بماسبق کند
relevantly U بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
flowerily U چنانکه دارای عبارات پرصنعت یاتعارف امیزباشد
implacably U از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
maritally U چنانکه وابسته بشوهر باشد از راه عروسی
commensurably U چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
to eat humble pie U پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
accordantly U بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
accountably U بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
corrigibly U چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
nutritively U چنانکه قوت دهدیا غذائیت داشته باشد
nutritiously U چنانکه قوت دهد یا غذائیت داشته باشد
picturesquely U چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
discreditably U چنانکه اعتبار رالطمه زند بطوربدنام کننده
adorably U چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
movably U چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
impalpably U چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
modernly U بسبک تازه چنانکه باب این عصر باشد
pontifically U چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
pestiferously U چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد
portentously U چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
attributively U بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
officinal names of drugs U نامهای داروها چنانکه درکتاب داروسازی امده است
opaquely U چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
accessibly U چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
rough handling of a thing U گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
propor tionably U بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com